زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

104-جمعه

ظهر جمعه بخیر چه خبرا ؟ امروز برای ناهار دعوتیم خونه باباجون (بابای من) و فعلا بابایی نیومده تا بریم و دیر کرده از یه طرف جواب سوالات تکراری زهرا رو باید بدم که کی میریم و از یه طرف مامانم اینا زنگ میزنند که کجا موندید . زهرا کوچولو که از صبح حدود 3951 بار پرسیده پس کی میریم  شکر خدا  فعلا سرگرم شده و داره نقاشی میکشه    و میاره نشون میده داره با ماژیکهای رنگارنگ   دریا میکشه  و  میگه  مامانی خیلی دریای خوشگلی شده و عروسکش رو هم نشوندی کنارش داره به اون هم یاد میده   ...
31 فروردين 1392

101-تولد بابایی

دیروز ١ دی بود و اولین روز زمستون ولی برای ما یه روز خاص بود بخاطر یه مناسبت دیگه  .............. که اون مناسبت   تولد بابایی زهرا بود و میخواستیم سورپرایزش کنیم از روز قبل کیک خریده بودیم و کادوشو آماده کرده بودیم . ظهر که اومد خونه   من و زهرا با کیک که شمعهاشو هم روشن کرده بودیم رفتیم در رو باز کردیم و غافل گیرش کردیم البته خودش با این اس ام اس های تبریک تولد که از بانکها میفرستند متوجه روز تولدش شده بود و اعتراف کرد که میخواسته ببینه من یادم هست یا نه ؟ منم که محاله مناسبتی یادم بره از روز تولد و اشنایی گرفته تا اولین های زهرا کوچولو . خلاصه روز خوبی بود خیلی خوش گذشت دخملی هم که قبل از اومدن بابایی هیج...
31 فروردين 1392

102-تبریک

خدای اطلسی ها با تو باشد پناه بی کسی ها با تو باشد تمام لحظه های خوب یک عمر به جز دلواپسی ها با تو باشد همسرم همنفسم همسفرم تولدت مبارک     ...
31 فروردين 1392

100-شب یلدا

زهرا جونم دیروز و دیشب از بس شیطونی کرده بود و شب هم دیر وقت خوابیده بود امروز صبح ساعت ١١ بیدار شده بود و صبحانه شو خورد و بعد از کمی بازی دوباره گرفت خوابید و الان هم خوابه  وای که بچه ها توی خواب چقدر ناز  و معصوم هستند و درست شکل فرشته ها میشن از دیشب بگم براتون که شب خیلی خوبی بود و خونه باباجون زهرا (بابای مامانی ) بودیم . شب حدود ساعت ٢ برگشتیم خونه و زهرا از خستگی زود خوابش برد . مامان جون و بابا جون هم خیلی زحمت کشیده بودند تا به همه خوش بگذره . عکسها رو میذارم تا بجای نوشتن از روایت تصویری کمک بگیرم . بوقلمون برای غذای اصلی شب یلدا دسرهای شب یلدا ...
31 فروردين 1392

98-برف

یه سلام برفی ولی گرم به دوستهای گلم این روزها هوا خیلی سرد شده و دیروز و پریروز برف هم اومد . زهرا جون عاشق برف هست البته فقط عاشقانه تماشا میکنه و نمیخواد برف بازی کنه . دیروز وقتی از پنجره خونه مامان جون داشت باغچه رو نگاه میکرد که پوشیده از برف بود یهو گفت مامانی یادش بخیر . پرسیدم عزیزم یاد چی بخیر  ؟ با حسرت و آه جواب داد  یاد گلها  الهی فدای دل لطیفت بشم که اینقدر با احساسی .   ...
31 فروردين 1392

99-سلام به زمستان

دیگه کم کم پاییز هزار رنگ بار و بندیلشو جمع کرده و داره میره و بجاش زمستون با تشریفات خاص شب یلدا از راه میرسه . من از بچگی عاشق فصلهای پاییز و زمستون بوده و هستم و زهرا کوچولو هم مثل خودم این فصلها رو دوست داره . به هر حال همه ی فصلها و روزها لذت خودشونو دارن و تنوع باعث این لذت میشه . راستی فردا که آخر پاییز هست یه کار دیگه هم داریم ...........باید جوجه های آخر پاییز رو هم بشمریم .... صبح که موضوع شمردن جوجه ها رو واسه بابایی مطرح کردم گفت یه جوجه که بیشتر نداریم و زهرا رو ناز و بوس کرد زهرا هم از همه چیز بی خبر  سر صبحی گیر داده بود که جوجه ها رو کجا قراره بشمریم که به هر نحوی بود بحث رو از مسیر جوجه منحرف کردم . فردا...
31 فروردين 1392

96-ملیسا

ملیسا یکی از دوستهای خوب زهراجون هست که ٩ ماه از زهرا کوچیکتره و دختر خوب و مودبی هست . ملیسا و زهرا فقط  گاهی همدیگه رو می بینند ولی خیلی همدیگه رو دوست دارند . یکشنبه خونه ی مامان جون بودیم که ملیسا با مامان و مامان جونش هم اومدند اونجا . روز خیلی خوبی برای زهرا و ملیسا بود و تا عصر با هم بازی کردند و از خستگی بیهوش میشدند . وقتی موقع بازی یواشکی به گفتگوهاشون گوش میکردم خیلی حرفهای جالب و قلمبه ای به هم میزدند مخصوصا موقع خاله بازی انگار دوتا خانم با هم صحبت میکردند . خدا هر دوتاشون رو حفظ کنه . آخر سر هم اسباب بازی هاشون رو از هم سوا کردند و به خوبی و خوشی از هم  خداحافظی کردند . ...
31 فروردين 1392